اگر تو ميل محبت کني و گر نکني

شاعر : سعدي

من از تو روي نپيچم که مستحب منياگر تو ميل محبت کني و گر نکني
چه جاي سرو که مانند روح در بدنيچو سرو در چمني راست در تصور من
همين بسست که برقع ز روي برفکنيبه صيد عالميانت کمند حاجت نيست
که بي تکلف شمشير لشکري بزنيبياض ساعد سيمين مپوش در صف جنگ
تو را چه شد که همه قلب دوستان شکنيمبارزان جهان قلب دشمنان شکنند
تو هم در آينه حيران حسن خويشتنيعجب در آن نه که آفاق در تو حيرانند
حقيقتست که ديگر نظر به ما نکنيتو را که در نظر آمد جمال طلعت خويش
کند هرآينه جور و جفا و کبر و منيکسي در آينه شخصي بدين صفت بيند
من آدمي نشنيدم بدين شکردهنيدر آن دهن که تو داري سخن نمي‌گنجد
همي‌برند به عالم چو نافه ختنيشنيده‌اي که مقالات سعدي از شيراز
برفت نام من اندر جهان به خوش سخنيمگر که نام خوشت بر دهان من بگذشت